دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسمه تعالی

چند ماه است که دوباره نوشتن را کنار گذاشته ام

اما امشب دیگر طاقت نیاوردم ...

نه از غم ها و دل تنگی ها و دل گرفتگی ها نوشتم

نه از شادی ها و خوشی ها و اتفاقات جدید در زندگی ام ...

نه از هجمه هایی که مثل توده در ذهنم می پیچد

و احساس خفگی می کنم

و نه از شروع مرحله ی جدیدی در زندگی ام به نام "ازدواج"

اما گاهی مثل امشب دیگر طاقتم طاق می شود 

و رو می اورم به نوشتن

 که به فرموده ی مولایم امام صادق (ع) 

"نوشتن دل را آرام می کند."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۲
بنده ی خدا

بسمه تعالی 

وقتی مداح می گوید 
دارد سفره ی عزای ارباب جمع می شود
احساس می کنم
بر روی سفره ای نشستم
و می خواهند آن را به زور
از زیر پایم بیرون بکشند
و من دارم تلاش می کنم
برای بیرون نرفتن از این سفره ...
با این احساس بغض دوباره مهمان گلویم می شود
و دوباره به اربابم التماس می کنم
برای اینکه رهایم نکند 
و در لحظه لحظه ی زندگی ام
زیر سایه ی خودش باشم ...
رهایم نکند ...
به دادم برسد ‌...
و دلم روشن است
که بی جوابم نمی گذارد 
و مثل همیشه هوای این نوکر ناخلفش را دارد ...
مثل گذشته ها که التماسم را بی جواب نگذاشت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۱۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی
آخرهای ماه صفر هست
خودش مداح است
۵ روز مادرش در خانه روضه گرفته
می گفت به مادرم گفتم کاش به جای الان
۵ روز در ماه ربیع مراسم می گرفتی
تا به جای روضه ، برای مردم مولودی بخوانیم
مردم خسته شدند اینقدر توی سر خود زدند و گریه کردند
ازم پرسید خسته نشدند؟
گفتم نه
گفت پس بیا این چند روز خونه ی مادرم گریه کن
گفتم دوست دارم اما فرصت نمی کنم...
****
امشب باز هم یاد حرفش افتادم
باز هم در دلم خطاب به او و همه ی عالم می گویم :
" تا وقتی که از غم اربابم نمیرم ، از گریه در مصیبتش خسته نمی شوم.

 هرگز ان شاءالله ..."
... الهی آمین ...

و دوباره گوش می سپارم به مداحی :
جلوی آیینه خودمو می بینم
خیلی تغییر کردم
جدی جدی با روضه های تو
خودمو پیر کردم....


و اشک است که دوباره مهمان چشمانم می شود
تا قلبم را کمی آرام کند....


ربیع می شود و
آغاز جشن ها ...
اما خدا می داند
که آغاز می شود دوباره
برایم اشک های پنهانی ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۱۶
بنده ی خدا