بسمه تعالی
ثبت احوال در شناسنامه ام
همه چیز را ثبت کرده…
جز احوالم را…
***
می شنوی ؟ دیگر صدای نفسم نمی آید ، به دار کشیده مرا بغض نبودنت !
بسمه تعالی
خسته که می شوم ، سرم را میان دستهایم می گیرم و آنقدر تکرارت می کنم که بالا بیاورم !
من انتقام زجرِ تمام لحظه های بی تو بودن را بالاخره از “خودم” خواهم گرفت …
بسمه تعالی
اینجا متروکه ای است برای قلبم
برای قلبی که متروکه است ...
بسمه تعالی
ایــن روزها حــال همــه مـــا خــوب است!
مــلالی نیـــست جـــز ...
سه نقطه هـــای همیـــشگی ...
بسمه تعالی
می خواهم "چرا" را از فرهنگ لغات ذهنم پاک کنم مبادا خدا به من دردی بدهد و من غافل به جای راه چاره رو به سوی خدا بگویم " خدایا چرا؟" ...
بسمه تعالی
یه روزی یکی می یاد که رویای منه ، یکی که نفس هاش نبض شعرای منه ، یه روزی یکی می یاد که لبخند خداست ، مردم بدونید که این آقای منه ....
دونه دونه موهام داره سفید می شه بیا اقا قبل اینکه دیر شه خیلی زود ......
یه روزی می گفتیم سکوتی می کنم بالاتر از فریاد اما دیگه اشکهام توان سکوت رو ازم گرفته کجایی آقا پس کجایی ..........
بسمه تعالی
امشب شب شهادت حضرت رقیه (س) است ، یادش بخیر سه سال پیش ، این موقع سوریه بودیم ، برای هممون غیر منتظره بود ، فکرش رو هم نمی کردیم جور بشه و حرف هایی که بی اساس برای رفتن می زدیم در عرض یک ماه و اندی قوت بگیره و با دوستان راهی بشیم
چه صحنه ها و خاطراتی که از جلوی چشم هایم همیشه در حال رفت و آمد است و حرم حضرت زینب و حرم حضرت رقیه است که ثابت بر جلوی چشمانم ایستاده و این حس خاص از یادآوری ان که همیشه با من است ....
آن دعای کمیلی که با دوستم جدا از کاروان به حرم حضرت رقیه (س) رفتیم ...
و همیشه گفتم که این مداحی رو با تمام وجودم در حرم حضرت زینب (س) احساس کردم و هرگز فراموش نخواهم کرد ، روزی این مداحی رو فقط به خاطر زیبایی اش گوش می دم و آنجا به حقیقت این شعر رسیدم :
هیبت او حیدری ، عفت او مادری