دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسمه تعالی

دیشب تا حدود ساعت ۱۱ شب

در حسینیه مشغول کارهای 

دکور "فاطمیه" بودیم

خسته شده بودم و

وقتی به خانه رسیدم

دیگر نای هیچکاری نداشتم

و فقط می خواستم بخوابم

اما خوشحال بودم و سرحال!

حس و حال خوبی داشتم

چون دلم آرام گرفته بود

و خوشحال بود

برای اندکی کنیزی ...

آدم برای کاری که بهش علاقه دارد

خستگی اش از آن کار هم برایش شیرین است

دیگر چه برسد به 

کنیزی کوچکی برای "حضرت مادر فاطمه الزهرا(سلام الله علیها) "

 

جانم به فدایت مادرجان ...

 

بهترین و لذت بخش ترین شغل در همه ی عالم : 
کنیز حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بودن است {ان شاءالله تا ابد ❤}

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۳۲
بنده ی خدا

بسمه تعالی

امروز آخر کلاس
اعصابم خورد شد و دلم گرفت ...
{ دلیلش بماند}
تصمیم گرفتم 
مسیرم تا خانه را پیاده طی کنم
هندزفری را در گوشم گذاشتم
در پارکی که کسی در آن
حضور نداشت
شروع به قدم زدن تا خانه نمودم ...
در گوشم روضه ی مادر 
به چشمانم اجازه ی باریدن دادم ...
زیر آسمان خدا 
به دور از چشم نامحرمان
قدم زدم و اشکی ریختم
تا نزدیکی های منزل .............
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۵۵
بنده ی خدا
بسمه تعالی
سلام مادرجان!
رسید زمان عزایت
رسید روز شهادتت به روایت اول
و حال حرف از فاطمیه است
و روضه ی مصیبتت جان تازه گرفته ...
دیشب در مسجد مداح از امام جماعت پرسید حکم صدا زدن 
نام شما به عنوان "مادر" چیست ؟
امام جماعت گفت که محبتی مشکلی ندارد ...
ولی "دل" من می گوید حکم قاطع ، مادریت است ...
وقتی که پیامبر (ص) خود و مولا علی (ع) را پدر امت اعلام می کند...
پس شما هم مادر مایی همیشه ............
مادری که از مادری کم نذاشتی اما من هیچ کاری برایت نکرده ام
بعد از داغ مصیبتت دلم می خواهد زمان متوقف شود و فردایی نبینم ...
حس و حالم قابل توصیف نیست اما
می دانم خودت می دانی حالم را ...
بعد از سوره ی "توحید" ،
سوره هایی که در نماز تکرارشان را در هرروز دوست دارم
سوره ی "کوثر و "قدر" است
و مهمترین دلیلش هم ربط سوره ها با شماست مادرجانم ...........
کمکم کن مادرجان مثل همیشه کم آورده ام
احساس می کنم درگرداب دارم فرو می روم
و مثل همیشه محتاج کمک شمایم
دستم سوی دستان مهربان مادریت دراز است همیشه ..........


چند روز قبل
مراسم ختمی رفته بودم ...
دختر گریه می کرد 
و می گفت دارم می سوزم
جگرم از این داغ داره می سوزه
وقتی در مجلس روضه ات بودم
و داشتم گریه می کردم
حرف آن دختر یادم آمد ...
درک می کردم حرفش را .....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۷
بنده ی خدا

بسمه تعالی

احساس می کنم نفسم تنگ شده است ...

داغش سنگین است ...

بی نهایت دوستش دارم ...

گوشه ای در اتاقم کز کردم و

پخش زنده مراسم حاج محمود رو گوش دادم

و کمی عزارداری کردم‌.‌..

طاقت نیاوردم و وسط گوش دادن

بلند شدم و

سربندی که نام زیبایش در آن حک شده را باری دیگر

در کتابخانه ام گذاشتم....

.... دلم آرام گرفت ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

بالاخره دارد می رسد 

زمانی که همه جا روضه های مادر

شنیده می شود ...

نفسم انگار دارد بند می آید

و منتظر است

برای مراسم رسمی روضه ی مادر

و با اجازه ی خودشان

گریه کردن {زار زدن} در این مصیبت ....

گاهی در اوج روضه 

می گویم

یا صاحب الزمان (عج)

خدا صبرت دهد آقاجان ................

 

یا فاطمه ... مادرجان ادرکنی .......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۲۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

توی اتاق پذیرایی مهمان ها برای جشن تولد برادر جمع شدن

پخش آهنگ که شروع شد

به اتاق خویش گریختم

صدای آهنگ بلند بود

هندزفری را در گوشم گذاشتم و صدایش را تا آخر بالا بردم

دیگر جز صدای نوحه ی "حسین حسین(ع) " چیزی نمی شنیدم ...

از صبح با روضه ی کوتاهی که خ.ا خوانده بود بعضی در گلویم جمع شده بود ...

صوت هایی که گوش می دادم به مداحی " بدون عشقت کارم تمومه " رسید

بغضم دوباره قوت گرفت ...

مداحی بعدی ... به "برش گردون " رسید ...

دیگه طاقت نیاوردم ...

بغضم ترکید ...

دستم جلوی دهانم که مبادا صدای گریه ام بلند شود

و کسی متوجه حالم شود ...

یه طرف صدای آهنگ و شادی

یه طرف روضه و گریه ...

در دل غمگین و شرمسار از ...

و عذرخواهی از خدا و طلب بخشش ...


کمی آرام شدم ....

کمی اتاقم را مرتب کردم ...

صدایم زدند برای عکس انداختن و کیک خوردن

به جمع برگشتم ...

و اندکی بعد با شب بخیری دوباره به اتاقم بازگشتم و خوابیدم ...



الحمدلله رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

وقتی پدر و مادر نقطه ی اتصال فرزندان باشند .
حتی بعد از مرگشان هم فرزندانشان را دور هم جمع می کنند.
فقط روزهایش فرق می کند...
روزهایی همچون روز تولدشان یا روز وداعشان از این دنیا ...
حتی بعد از بیست و پنج سال فراق ...
و فرزندان با میل خودشان با وجود تمام اختلافات در یک زمان همه با هم سرخاک والدین حاضر می شوند ...
چون می دانند والدینشان همیشه دوست داشتند که فرزندانشان را دور هم ببینند و هم دیدار تازه می کنند...
و چقدر شیرین است این دور هم جمع شدن حتی با وجود اختلافات و ناراحتی ها که سعی می کنند آن روز همه چیز را فراموش کنند...


پ.ن : به یاد بیست و پنجمین سالگرد پدربزرگ و جمع شدن همه در کنار یکدیگر ...





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۴
بنده ی خدا