يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۱۶ ب.ظ
طوفان اشک
بسمه تعالی
آخرهای ماه صفر هست
خودش مداح است
۵ روز مادرش در خانه روضه گرفته
می گفت به مادرم گفتم کاش به جای الان
۵ روز در ماه ربیع مراسم می گرفتی
تا به جای روضه ، برای مردم مولودی بخوانیم
مردم خسته شدند اینقدر توی سر خود زدند و گریه کردند
ازم پرسید خسته نشدند؟
گفتم نه
گفت پس بیا این چند روز خونه ی مادرم گریه کن
گفتم دوست دارم اما فرصت نمی کنم...
****
امشب باز هم یاد حرفش افتادم
باز هم در دلم خطاب به او و همه ی عالم می گویم :
" تا وقتی که از غم اربابم نمیرم ، از گریه در مصیبتش خسته نمی شوم.
هرگز ان شاءالله ..."
... الهی آمین ...
و دوباره گوش می سپارم به مداحی :
جلوی آیینه خودمو می بینم
خیلی تغییر کردم
جدی جدی با روضه های تو
خودمو پیر کردم....
و اشک است که دوباره مهمان چشمانم می شود
تا قلبم را کمی آرام کند....
ربیع می شود و
آغاز جشن ها ...
اما خدا می داند
که آغاز می شود دوباره
برایم اشک های پنهانی ....
۹۷/۰۸/۱۳