دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسمه تعالی

 بی ربط بود اما زیبا :

غفلت کرده ای مادر ؛

پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان می سپارد 

و تو چگونه فراموش کردن را به او نیاموخته بودی ........

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

امشب مابین دعای کمیل دلم روانه ی خانه ی مادرم شد .... مداح هم دلش آنجا گیر کرده بود ... و خواندن روضه ی مادر ....

رو به آسمون نگاهت ، گواهه روز آخره .........

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۱
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دیشب که افرادی بدون اینکه اسم بدن ، اومده بودند جای عده ای را گرفته بودند و عده ای هم مجبور شدن روی زمین بشینند ... سید و محمداقا هم اعلام کردن چون از این به بعد شلوغ می شه هرکی قراره هفته ی بعد بیاد تا دوشنبه ی هفته بعد مهلت داره اسم بده تا براش جا نگه داریم وگرنه اجازه نمی دیم سوار ماشین بشه ...

همون موقع هم کاغذ و قلم به دست پسرها دادن که اسم اونایی الان می خوان اعلام کنند که هفته ی بعد می یان رو یادداشت کنند ...

به صندلی ما که رسید بدون اینکه از ما بپرسه می یاین یا نه چون مطمئن بود اسم من و خانم صادقی رو نوشت ... دلم لرزید همیشه همین طوری هستم ، وقتی برای هفته ی بعد می خوام اسم بنویسم دلم می لرزد و ترسم بیشتر می شود ...دلم می خواست به پسره بگم بسم الله بگو بعد اسم بنویس اما چون پسر بود چیزی نگفتم ...

خدایا به امید تو اسمم برای هفته ی بعد هم ثبت شد ...

پ.ن: خیلی وقت بود با مداحی "من عبدم و تو شاه" گریه ام نگرفته بود اما دیشب وقتی اون رو گوش می دادم و چشمم به نام امیر المومنین(ع) -که در جلوی اتوبوس نوشته شده بود- خیره مانده بود دوباره با اون اشک هایم روان شد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۵۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

از اول جشن دلم کمی گرفته بود ... 

خوندن از پیامبر (ص) ، امام حسین (ع) ، امام صادق (ع) ، امام زمان (عج) ... دیگه بغضم گرفته بود و به زور خودم رو نگه داشته بودم اونجا روم نمی شد گریه کنم ... دست زدن تموم شد ... یه دفعه مداح گفت عه از امیر المومنین یادمون رفت بخونیم ... شروع کرد به ذکر علی علی (ع) گرفتن و ما هم دست زدن اما دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دیگه خجالت و اینا برام مهم نبود اشک هام هم با ذکر مولا روان شد ...

آخر مجلس زهرا می گفت فقط وقتی اسم امام علی (ع) می یاد عاشقتم ... تو دلم گفتم بچه پررو حواسش به من بوده ...

خدایا شکر ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۴۷
بنده ی خدا