بسمه تعالی
قدیم ها اینو نوشته بودم
اما باز هم برایم نوشتنش
لازم بود:
حال دلم بسان حال یتیمی است
که چندین شب است
که صدای قدم ها و
صدای در زدن های
آن مرد مهربان به گوشش نخورده
و از هر وقتی خود را یتیم تر احساس می کند .............
و با که می توان از وصف این حال خراب
سخن به میان آورد که محرم باشد
و بتواند درکت کند
مگر خداوند حق تعالی
خداجونم بی نهایت شکرت
کمکم کن خداجونم ...
بسمه تعالی
یابن الزهرا سلام الله علیها
اذن بده امسال هم محرمت را درک کنم
و جانی و مالی عزادار و نوکرت باشم
و چشمانم در عزایت از اشک تهی نگردد
اما
یابن الزهرا سلام الله علیها
راضی نشو
امسال هم کربلا ندیده
به محرمت برسم
یا ایها الارباب
در این شب جمعه
تو رو به مادرت حضرت زهرا سلام الله علیها
دست خالی برم مگردان ...
بسمه تعالی
ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﻰ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ
ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﻭﺭﻕ ﻣﯿﺰﻧﻰ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ
ﻛﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻰ ﺗﻘﺪﯾﺮﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﺗﻘﺼﯿﺮﺕ ...
ﺑﻪ ﺍﺩﻣﺎﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻰ ﺩﺭﺩﻥ ﯾﺎ ﻫﻤﺪﺭﺩ ...
ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﻫﻀﻤﺶ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻝ ﻛﻮﭼﯿﻜﺖ ﺳﺨﺘﻪ
ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﺍﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﺰﺭﮔﻪ ...
ﺑﻪ ﺍﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺗﻮﻫﻢ ﺷﺪ ...
ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ....
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﻰ ﻛﻪ ﺣﻘﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﺪ ﺗﻮﻗﻊ ...
ﻭ ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻧﻤﻚ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺍﻏﺸﺘﻪ ﺷﺪ .....
ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻛﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﻨﺪ ...
ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﺩﻧﯿﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺑﻬﺖ ﭘﺸﺖ ﻛﺮﺩﻩ ......
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﺩﻓﺘﺮ ، ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻰ ....
ﻭ ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﺪ ...
ﻭ ﺳﻜﻮﺕ ﻫﻢ ﺩﻭﺍﻯ ﺩﺭﺩﺵ ﻧﯿﺴﺖ ...
اما ....
اما چاره ای جز سکوت نیست ...
خدا جونم در همه حال شکرت ... 😘
بسمه تعالی
نگاه کن
من همون دختریم
که از تاریکی
فراری بود ...
همون که در شب حتما
می بایست یک برقی
روشن می کرد
.
ولی به حال این روزهایم بنگر !
خودم در اتاقم را می بندم
و برق اتاق را هم خاموش می کنم ...
و به سوی تاریکی می گریزم ...
دختر از تاریکی فراری
دارد در تاریکی غرق می شود
تماشا کن
شاید تماشایی باشد ...