بسمه تعالی
بسمه تعالی
بسمه تعالی
احساس می کنم نفسم تنگ شده است ...
داغش سنگین است ...
بی نهایت دوستش دارم ...
گوشه ای در اتاقم کز کردم و
پخش زنده مراسم حاج محمود رو گوش دادم
و کمی عزارداری کردم...
طاقت نیاوردم و وسط گوش دادن
بلند شدم و
سربندی که نام زیبایش در آن حک شده را باری دیگر
در کتابخانه ام گذاشتم....
.... دلم آرام گرفت ....
بسمه تعالی
بالاخره دارد می رسد
زمانی که همه جا روضه های مادر
شنیده می شود ...
نفسم انگار دارد بند می آید
و منتظر است
برای مراسم رسمی روضه ی مادر
و با اجازه ی خودشان
گریه کردن {زار زدن} در این مصیبت ....
گاهی در اوج روضه
می گویم
یا صاحب الزمان (عج)
خدا صبرت دهد آقاجان ................
یا فاطمه ... مادرجان ادرکنی .......
بسمه تعالی
توی اتاق پذیرایی مهمان ها برای جشن تولد برادر جمع شدن
پخش آهنگ که شروع شد
به اتاق خویش گریختم
صدای آهنگ بلند بود
هندزفری را در گوشم گذاشتم و صدایش را تا آخر بالا بردم
دیگر جز صدای نوحه ی "حسین حسین(ع) " چیزی نمی شنیدم ...
از صبح با روضه ی کوتاهی که خ.ا خوانده بود بعضی در گلویم جمع شده بود ...
صوت هایی که گوش می دادم به مداحی " بدون عشقت کارم تمومه " رسید
بغضم دوباره قوت گرفت ...
مداحی بعدی ... به "برش گردون " رسید ...
دیگه طاقت نیاوردم ...
بغضم ترکید ...
دستم جلوی دهانم که مبادا صدای گریه ام بلند شود
و کسی متوجه حالم شود ...
یه طرف صدای آهنگ و شادی
یه طرف روضه و گریه ...
در دل غمگین و شرمسار از ...
و عذرخواهی از خدا و طلب بخشش ...
کمی آرام شدم ....
کمی اتاقم را مرتب کردم ...
صدایم زدند برای عکس انداختن و کیک خوردن
به جمع برگشتم ...
و اندکی بعد با شب بخیری دوباره به اتاقم بازگشتم و خوابیدم ...
الحمدلله رب العالمین
بسمه تعالی
وقتی پدر و مادر نقطه ی اتصال فرزندان باشند .
حتی بعد از مرگشان هم فرزندانشان را دور هم جمع می کنند.
فقط روزهایش فرق می کند...
روزهایی همچون روز تولدشان یا روز وداعشان از این دنیا ...
حتی بعد از بیست و پنج سال فراق ...
و فرزندان با میل خودشان با وجود تمام اختلافات در یک زمان همه با هم سرخاک والدین حاضر می شوند ...
چون می دانند والدینشان همیشه دوست داشتند که فرزندانشان را دور هم ببینند و هم دیدار تازه می کنند...
و چقدر شیرین است این دور هم جمع شدن حتی با وجود اختلافات و ناراحتی ها که سعی می کنند آن روز همه چیز را فراموش کنند...
پ.ن : به یاد بیست و پنجمین سالگرد پدربزرگ و جمع شدن همه در کنار یکدیگر ...
بسمه تعالی
سلام ای کسی که همه ی زندگی و آبرویم
بعد از خدا
از لطف و مرهمت شماست
لطف هرکدامتان رو جوری احساس کرده ام
البته فقط بعضی هایش را فهمیده ام
نه کلش که بی نهایت است ...
ای امام رضای من
ای امام مهربانم
ای عزیزتر از جانم
ای که خانه ات کعبه ی قلب
دلِ تنگ من است ...
دلِ تنگی که حدود ۸ ماه است
به خانه ات دعوت نکرده ای
و مجبور به تحمل این دوری شده ام
چقدر دوست دارم فامیلی زیبایم را
که نامت در آن به عنوان سالار من حک شده
و مهر تاییدی بر نوکری من به درگاهت شده است
آری نام خانوادگی "خادم رضا"
برای من خیلی دوست داشتنی و زیباست
و حسی پر از آرامشی غیر قابل توصیف ....
بسمه تعالی
محرم و صفر امسال هم تموم شد
هرسال زودتر از پارسال ...
خانواده خسته از لباس مشکی من
و خوشحال برای رسیدن ماه ربیع
و پیراهن مشکی درآوردن من ...
اما از دل من بی خبرند ...
نمی دانند که چه حس شیرینیست
خود را مشکی پوش و عزادار ارباب دیدن...
ماه عزای ارباب تمام می شود
و من می مانم با کارهای عقب افتاده ای که
باز هم در محرم آن را به سرانجام نرساندم و
باید به خودم نهیب بزنم
برای سر و سامان دادن به کارهایم
که روی هم جمع شده است ...
خداحافظ محرم
خداحافظ لباس مشکی عزای ارباب
خداحافظ هیئت های شبانه و دورهمی دوستانه...
از خدا می خواهم برای سال آینده
بهتر و با معرفت تر از امسال برایمان رقم بخورد ...
و حال ماه ربیع ...
ماه درد پنهانم ...
ماه خنده های الکی ...
ماه غم نهانم ...
باز هم می گذرد این ایام
اما چه بر دل من می گذرد تا بگذرد
خدا داند ........
با کسب اجازه از مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها)
رخت عزای پسرش را نه از جان ، بلکه از تن در میاوریم و خواهیم گفت :
ای حسین فاطمه (علیه السلام)
داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
ان شاءالله
بسمه تعالی
دیشب تو حرم حضرت معصومه (س) اهنگ سلام امام رضا رو گذاشتم و گریه کردم
احساس بچه ای رو داشتم که با گریه و اصرار می گن چیزی می خوان
گریه می کردم و به خانم می گفتم
زیارت امام رضا(ع) می خوام
تو همین ماه می خوام
می خوام
می خوام
و گریه ......
کنار صحن خواهرت
دلتنگ سقاخونتم
منو دوباره راه بده
من که هنوز دیونتم ...