دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

بسمه تعالی

توی اتاق پذیرایی مهمان ها برای جشن تولد برادر جمع شدن

پخش آهنگ که شروع شد

به اتاق خویش گریختم

صدای آهنگ بلند بود

هندزفری را در گوشم گذاشتم و صدایش را تا آخر بالا بردم

دیگر جز صدای نوحه ی "حسین حسین(ع) " چیزی نمی شنیدم ...

از صبح با روضه ی کوتاهی که خ.ا خوانده بود بعضی در گلویم جمع شده بود ...

صوت هایی که گوش می دادم به مداحی " بدون عشقت کارم تمومه " رسید

بغضم دوباره قوت گرفت ...

مداحی بعدی ... به "برش گردون " رسید ...

دیگه طاقت نیاوردم ...

بغضم ترکید ...

دستم جلوی دهانم که مبادا صدای گریه ام بلند شود

و کسی متوجه حالم شود ...

یه طرف صدای آهنگ و شادی

یه طرف روضه و گریه ...

در دل غمگین و شرمسار از ...

و عذرخواهی از خدا و طلب بخشش ...


کمی آرام شدم ....

کمی اتاقم را مرتب کردم ...

صدایم زدند برای عکس انداختن و کیک خوردن

به جمع برگشتم ...

و اندکی بعد با شب بخیری دوباره به اتاقم بازگشتم و خوابیدم ...



الحمدلله رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

وقتی پدر و مادر نقطه ی اتصال فرزندان باشند .
حتی بعد از مرگشان هم فرزندانشان را دور هم جمع می کنند.
فقط روزهایش فرق می کند...
روزهایی همچون روز تولدشان یا روز وداعشان از این دنیا ...
حتی بعد از بیست و پنج سال فراق ...
و فرزندان با میل خودشان با وجود تمام اختلافات در یک زمان همه با هم سرخاک والدین حاضر می شوند ...
چون می دانند والدینشان همیشه دوست داشتند که فرزندانشان را دور هم ببینند و هم دیدار تازه می کنند...
و چقدر شیرین است این دور هم جمع شدن حتی با وجود اختلافات و ناراحتی ها که سعی می کنند آن روز همه چیز را فراموش کنند...


پ.ن : به یاد بیست و پنجمین سالگرد پدربزرگ و جمع شدن همه در کنار یکدیگر ...





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

و این دویست و نود سومین پست من در این وبلاگ است
اما حدود نیمی از آن
و شاید بیشتر از نیم آن را
سال پیش پاک کردم
و دیگر هم خیلی کم نوشتم ...
ولی به یاری خدا می خواهم
باز هم در بعضی موارد شروع کنم به نوشتن
و حرف ها را در صفحه خط خطی کنم ...
اما باز هم پنهان و دور از چشم دیگران ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۵
بنده ی خدا

بسمه تعالی

سلام ای کسی که همه ی زندگی و آبرویم
بعد از خدا
از لطف و مرهمت شماست
لطف هرکدامتان رو جوری احساس کرده ام
البته فقط بعضی هایش را فهمیده ام
نه کلش که بی نهایت است ...
ای امام رضای من
ای امام مهربانم
ای عزیزتر از جانم
ای که خانه ات کعبه ی قلب
دلِ تنگ من است ...
دلِ تنگی که حدود ۸ ماه است
به خانه ات دعوت نکرده ای
و مجبور به تحمل این دوری شده ام
چقدر دوست دارم فامیلی زیبایم را
که نامت در آن به عنوان سالار من حک شده
و مهر تاییدی بر نوکری من به درگاهت شده است
آری نام خانوادگی "خادم رضا"
برای من خیلی دوست داشتنی و زیباست
و حسی پر از آرامشی غیر قابل توصیف ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۲۱:۲۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

محرم و صفر امسال هم تموم شد
هرسال زودتر از پارسال ...
خانواده خسته از لباس مشکی من
و خوشحال برای رسیدن ماه ربیع
و پیراهن مشکی درآوردن من ...
اما از دل من بی خبرند ...
نمی دانند که چه حس شیرینیست
خود را مشکی پوش و عزادار ارباب دیدن...
ماه عزای ارباب تمام می شود
و من می مانم با کارهای عقب افتاده ای که
باز هم در محرم آن را به سرانجام نرساندم و
باید به خودم نهیب بزنم
برای سر و سامان دادن به کارهایم
که روی هم جمع شده است ...
خداحافظ محرم
خداحافظ لباس مشکی عزای ارباب
خداحافظ هیئت های شبانه و دورهمی دوستانه‌...
از خدا می خواهم برای سال آینده
بهتر و با معرفت تر از امسال برایمان رقم بخورد ...
و حال ماه ربیع ...
ماه درد پنهانم ...
ماه خنده های الکی ...
ماه غم نهانم ...

باز هم می گذرد این ایام
اما چه بر دل من می گذرد تا بگذرد
خدا داند ........



با کسب اجازه از مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها)
رخت عزای پسرش را نه از جان ، بلکه از تن در میاوریم و خواهیم گفت :
ای حسین فاطمه (علیه السلام)
داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند..‌.
ان شاءالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۲۱:۲۱
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دیشب تو حرم حضرت معصومه (س) اهنگ سلام امام رضا رو گذاشتم و گریه کردم

احساس بچه ای رو داشتم که با گریه و اصرار می گن چیزی می خوان

گریه می کردم و به خانم می گفتم

زیارت امام رضا(ع) می خوام

تو همین ماه می خوام

می خوام

می خوام

و گریه ......



کنار صحن خواهرت 

دلتنگ سقاخونتم

منو دوباره راه بده

من که هنوز دیونتم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی

حال دل و روحم

خراب است و داغون

مخم درگیر است

و فراری از فکر کردن

به درستی یا غلطی کار...

در همه حال شکر خدا

که پناه اول و آخرم خودش هست

شکر خدا با اینکه خودم

کم آورده ام

اما زبانم 

به دلداری و دلگرم کردن

اطرافیان و دوستانم

فعال است...

خوشحالم که می تونم

به یاری خدا

بهشون دلداری بدم

و یادآوری کنم

توکل به خدا

و توسل به 14 معصوم

و در دلم می گویم 

خدا کند وقتی به آنها می گویم

خودم هم عامل باشم ....

خدایا خودت کمکمون کن....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی


چقدر قشنگ خونده حاج محمود :


بزار بگم با زبون ساده

همین حسین حسین 

هم از سرم زیاده

خدا اجازه اش رو به هرکسی نداده

زهرا اجازه اش رو به هرکسی نداده

گرررررررررررررررررررررررررررررریه



خداجونم بی نهایت شکررررررررررررررررررررررت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

خسته نشدی

از نگاه کردن 

به حال زار و داغون من ....؟؟؟؟.....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۲
بنده ی خدا

بسمه تعالی

سکوت حکمفرما شده بر قلمم

برای فاش نشدن راز قلبم

و اینجا متروکه تر از متروکه شده...

نوشتن آدم رو به خواست خدا آروم می کنه

اما ترس اینکه مبادا آشنایان با آن مواجه شوند

نوشتن را از من گرفت ...

فقط گاهی که دیگر فشار بر قلب زیاد می شود

در یادداشت های گوشی می نویسم و 

وقتی آروم می شوم ،

آن هم پاک می شود ....



بین خودمان بماند ...

حدود یک هفته است

که دارد سخت تر می گذرد ...

یک هفته است که دارم حتی از فکر کردن هم فرار می کنم

تحمل حال و روز هفته ی گذشته را ندارم

روزهایش منتظر تاریکی شب بودم

و پنهان شدن در تنهایی و تاریکی اتاقم

و شب فقط خدا خدا می کردم تا خوابم ببرد 

تا پایان گیرد حال نامعلوم و داغونم ...

و بالشم هم خیس شدن چشمانم را درک می کرد ....

و چقدر احساس آرامش کردم از ظهر روز عید فطر 

وقتی آروم شد این حال نامعلوم به لطف خدای کریمم ...

هنوز هم می ترسم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۰
بنده ی خدا