دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
بایگانی
آخرین مطالب

بسمه تعالی

وای خدا چقدر دلم براش تنگ شده ... چقدر دلم می خواد دوباره بغلش کنم صورت مهربونش رو ببوسم ... اشکهام روان شده خودم هم نمی دونم از دیدن عکس اون و دلتنگیم اشک هایم سرازیر شد یا از نوحه ای که دارم گوش می دم ...... خداااااااااااا به دادم برس




باورم نمی شه  یکسال و 3 ماه و 21 روز هست که ندیدمش ... وقتی به عکسش نگاه می کنم جیگرم آتیش می گیره ... زندگیم شده همش خاطراتی از گذشته و فرار از خیلی چیزها ... دیگه خسته شدم خدا خسته ام خدا خدا خدا خدا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

همه مرا به خنده های با صدا می شناسند ...

اما این بالش بیچاره به گریه های بی صدا .....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۴:۳۵
بنده ی خدا

بسمه تعالی

این قدر دلم گرفته که با یک تلنگر اشکهایم روان می شود اما ، اما خودم هم نمی توانم بفهمم چطور می شود که به راحتی می خندم ...

به یاد اس ام اس دوستم می افتم ... شاید بازیگر خوبی شده ام ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۸
بنده ی خدا

بسمه تعالی

به ما یاد دادند که در هر حالی ، خوب یا بد شکر خدا را به جا بیاوریم ...

و من یاد گرفته ام هر کس از من پرسید "خوبی؟" فقط بگم شکر خدا ...

زیرا که : "خوبی؟" گاه با تمام تکراری بودنش غوغا می کند و در جوابش می توان بزرگترین دروغ را گفت :"خوبم!"


و اینگونه من از این دروغ فاصله گرفته ام ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

بدون شرح ...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی

چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ...........

 

بعدا نوشت : و چه سخت است احساس کنی کم آورده ای و زود به زود از درون می شکنی...

و چه سخت تر است خود را محکم نگه داشتن در مقابل دیگران ...

و تمام تلاشت را کنی تا در جلوی دیدگان دیگران نشکنی ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۳
بنده ی خدا

بسمه تعالی 

سه شنبه شب تو مسجد جمکران وقتی مداح در بین دعای توسل روضه خواند و از حضرت زهرا (س) و شفاعت کردن ایشان در روز محشر می گفت ، با خود که فکر می کردم می ترسیدم ، می ترسم از روزی که ...(جرات نوشتنش رو هم ندارم)

به ظهور امام زمان (عج) فکر کردم و به یاد روایاتی ... در میان گریه از خدا خواستم که زبونم هزار بار لال خواست روزی برسه که بخوام وقتی آقا اومد در جبهه مقاش باشم خدایا زودتر منو بکش ولی اون روز رو نبینم ..................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۵
بنده ی خدا

بسمه تعالی

برام وداع با حرم خیلی سخت بود ، انگار هربار که می رم ، وقت جدا شدن بیشتر بهم سخت می گذره ... لحظه ی آخر از مقابل چشمام دور نمی شه ، رو به روی گنبدش ایستاده بودم (همین جایی که عکسش رو گذاشتم) و گریه می کردم ... اون لحظه دلم می خواست میمردم ولی از حرمش بیرون نمی اومدم ، حس خوبی نبود حس جدایی ... درمونده فقط گریه می کردم و با حسرت صحنش رو نگاه می کردم .........


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۰
بنده ی خدا
مجبور بودم ... دیر شدہ بود و نزدیک بود از قطار جا بمونم ، صلوات می فرستادم کہ بہ موقع بہ راہ آهن برسم اما دلم چیز دیگری می خواست و چشم های خیسم بہ دنبال دیدن گنبد طلای دلربایش برای یکبار دیگر بود ... ولی من مجبور بودم برگردم برخلاف میلم ... اما دلم با من نیامد ، همان جا ماند ، البته سال هاست که آنجا مانده ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۳
بنده ی خدا

اینجا شهر مشهد است ... نہ اینجا شهر امام رضاست... باید چکار کنم، دلم نمی خواهد از حرمش تکان بخورم ، اینجا آرامش دارم ، احساس تنهایی نمی کنم ...

اینجا ، اینجا کعبه ی قلب من است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۰:۴۹
بنده ی خدا