دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

بسمه تعالی

بدون شرح ...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی

چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ...........

 

بعدا نوشت : و چه سخت است احساس کنی کم آورده ای و زود به زود از درون می شکنی...

و چه سخت تر است خود را محکم نگه داشتن در مقابل دیگران ...

و تمام تلاشت را کنی تا در جلوی دیدگان دیگران نشکنی ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۳
بنده ی خدا

بسمه تعالی 

سه شنبه شب تو مسجد جمکران وقتی مداح در بین دعای توسل روضه خواند و از حضرت زهرا (س) و شفاعت کردن ایشان در روز محشر می گفت ، با خود که فکر می کردم می ترسیدم ، می ترسم از روزی که ...(جرات نوشتنش رو هم ندارم)

به ظهور امام زمان (عج) فکر کردم و به یاد روایاتی ... در میان گریه از خدا خواستم که زبونم هزار بار لال خواست روزی برسه که بخوام وقتی آقا اومد در جبهه مقاش باشم خدایا زودتر منو بکش ولی اون روز رو نبینم ..................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۵
بنده ی خدا

بسمه تعالی

برام وداع با حرم خیلی سخت بود ، انگار هربار که می رم ، وقت جدا شدن بیشتر بهم سخت می گذره ... لحظه ی آخر از مقابل چشمام دور نمی شه ، رو به روی گنبدش ایستاده بودم (همین جایی که عکسش رو گذاشتم) و گریه می کردم ... اون لحظه دلم می خواست میمردم ولی از حرمش بیرون نمی اومدم ، حس خوبی نبود حس جدایی ... درمونده فقط گریه می کردم و با حسرت صحنش رو نگاه می کردم .........


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۰
بنده ی خدا
مجبور بودم ... دیر شدہ بود و نزدیک بود از قطار جا بمونم ، صلوات می فرستادم کہ بہ موقع بہ راہ آهن برسم اما دلم چیز دیگری می خواست و چشم های خیسم بہ دنبال دیدن گنبد طلای دلربایش برای یکبار دیگر بود ... ولی من مجبور بودم برگردم برخلاف میلم ... اما دلم با من نیامد ، همان جا ماند ، البته سال هاست که آنجا مانده ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۳
بنده ی خدا

اینجا شهر مشهد است ... نہ اینجا شهر امام رضاست... باید چکار کنم، دلم نمی خواهد از حرمش تکان بخورم ، اینجا آرامش دارم ، احساس تنهایی نمی کنم ...

اینجا ، اینجا کعبه ی قلب من است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۰:۴۹
بنده ی خدا

بالاخرہ دارہ یکی از انتظارهایم تمام می شود ... در قطار نشستہ ام و بہ جادہ چشم دوختہ ام و ساعت های آخر را دارم تحمل می کنم تا چشمانم بہ دیدن گنبد طلای امام رضایم(ع) روشن شود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۸:۲۹
بنده ی خدا

هنوز هم وقتی سرخاکتون می یام اولش وقتی برای آقاجون فاتحہ می خونم ، یادم می رہ اونجا خانہ ی تو هم شدہ و باید دوتا فاتحہ بخونم ...
راستی فراموش کردم تو این یک سال و سہ ماهی کہ رفتی بهت بگم ، عزیزم خانہ ی نو مبارک ...!😭😭😭

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۱
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دیروز تو جشن میلاد امام رضا (ع) خانم سیاوشی حالش خوب نبود و گفته بود امروز شعری نیاورده بخونه ، داشتم با خودم می گفتم حیف شد روز به این بزرگی قرار نیست مولودی ناد علی رو بخونه ...

اما آخر مجلس ، بعد از خواندن مولودی توسط خانم مداحی ، دلش طاقت نیاورد و اومد کمی برای امام رضا (ع) و بعد هم شعر ناد علی و ذکر علی علی رو خوند ... وقتی بهش گفتم ناامید شده بودم امروز این شعر رو بخونی می گفت فقط به خاطر همین اومدم ... 

ان شاء الله به حق همین ذکر علی علی که می گیره هرچی از خدا می خواد بهش بده ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۴۱
بنده ی خدا

بسمه تعالی

آوارگیم خنده دار است مگر نه ، داغون بودنم چی اون هم خنده دار است ، می دانم نمی خندی ، می دانم غصه ام را می خوری

یادمان دادند آن وقت که گرفتار شدی میان فراوانی گناهان بدان که دستانت از دستان مهربان پدرت  جدا شده ...

آری به این رسیده ام که دستانم از دستانت جدا شده ... آری سال هاست که جدا شده اما ... اما دارم در این گرداب خفه می شوم ، آواره شده ام ، به دنبالت می گردم اما هر لحظه ازت فاصله ام بیشتر می شود ، به هر راهی که می روم پیدایت نمی کنم ، انگار بیشتر ازت فاصله می گیرم ... گمت کرده ام ، آیا به دنبالم می گردی یا فراموشم کرده ای ؟؟؟.......

یادم باشد ، یادت باشد که بعد از خدا به کمک شما محتاجم .... تنهاتر از قبل شده ام ، تنهاترم نکن

 

از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...! برای اشکـــ ـهــآ و بغض ـهــآیشان ... " دلیــل " نخواهید ! بغض ـهــآی ناخواستهـ ... گریهـ ــهآی بی اراده دلیل نمیخواهد !! بهــآنه نمیشناسد ...! یک" دل پـــُر"میخواهد ... و یکــــ "حس عجیبــــــ"! که نه " او" میتواند توضیح دهد و نه " تو " میتوانی درک کنی ... پس "بدون" سوال کنارش بــاش! هـمین!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۴۲
بنده ی خدا