دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
بایگانی
آخرین مطالب

بسمه تعالی

به نامش خیره مشو

که بی اختیار می شوی،

همه ی وجودت در مقابل

عظمت و هیبت نام زیبایش

تسلیم محض می شود ،

قدرت نگه داری حتی اشک

 را هم نداری 

و بی اختیار از گونه هایت روان می شود

و برای همه خطاهایت

به استغفار می افتی

.

.

.

خیره مشو خیره مشو به نامش

که هیبتش تو را از پا در می‌آورد

و فقط می توانی بهش 

التماس کنی که ....

خیره مشو که همچون من دیوانه اش می شوی و ....

مجال نیست بیش از این 

گفتن ...

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۳
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دلم شاد نیست

بغض دارد گلویم

دهانم قفل شده

سکوت و تاریکی 

برمن حاکم گشته

دلم شاد نیست و

به جشن و سرور ماه ربیع

پوزخند می زند ....


دلم شاد نیست ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی 

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس


گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس


آن چنان در هوای خاک درش

می‌رود آب دیده‌ام که مپرس


من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده‌ام که مپرس


سوی من لب چه می‌گزی که مگوی

لب لعلی گزیده‌ام که مپرس


بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس


همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده‌ام که مپرس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۲:۲۷
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دلم گرفته

و دستم از قلم افتاده ...

وقتی قلم نوشتنت بشکنه

بیشتر دلت می گیره

و هوا برایت نفس گیرتر می شود

باید سکوت کنی و بسازی

خدا را بی نهایت شکر که خودش را دارم ....

تنها پناهم .....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

 

چندین ماه است که دست نوشتنم حتی رمزی هم خاموش مانده ، اما دلم خالی از سخن نیست

سکوت کرده ام ، سکوتی پر از حرف ها و بغض ها و گریه های فروخورده شده ....

اگه تا الان هم تونستم سکوت کنم اول لطف خداست و بعد هم به اذن خدا 

شوق رسیدن به زمان کربلا رفتن و رسیدن به آرزویم بود 

و بعدش هم شکستن در حرم مولایم علی که شاید بیشتر از هروقتی تو حرمش التماسش کردم و ازش یاری خواستم ....

آری دلم آرام شد و چشمانم به حرم مولایم علی ، به کربلای اربابم حسین (ع) ، به سامرا و کاظمین روشن شد و

حال دل بیتاب دارم برای دیدار دوباره اما آرامم که دیگر حسرت ندیدن ندارم ....

خداجونم بی نهایت شکر و سپاس .....قربونت برم خداجونم شکرت دوستت دارم عاشقت هستم !!!

 



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی


کاشکی دلت برات تنگ بشه و بهم بگی بیا پیشم .....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دلم گرفته

دلم می خواد تنها باشم اما در جمع گیر کرده ام و راه فراری ندارم


خداجونم اجازه !

از این دنیا و آدماش خسته ام ....

خدایا کمک ... خدایا ....


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۲
بنده ی خدا

بسمه تعالی
می دانی امشب چه خبر است ؟؟؟
برای فهمیدنش باید کمی به قبل تر از آن بازگشت :
مردی بود بزرگ و در میان مردم غریب و گمنام
که هرشب برای یتیمان غذا می برد و پای درد و دل آنها می نشست .
خیلی مهربان بود ...
یتیمان از این که امیر و حاکم شهرشان به آنها سر نمی زد
و به خاطر حرف های ناروایی که پشت سر او زده بودند
حاکمشان را دوست نداشتن
و گاهی لب به دعا برمی داشتند
و از خدا طلب مرگ آن حاکم را می خواستند ...
شنیدم که می گویند آن مرد گمنام هم به دعای آنها آمین می گفت ...
یه روز یتیمان شنیدند که به حاکمشان در محراب نماز حمله کرده اند
و او حالش خیلی بد است و دکتر از او قطع امید کرده و
رسیدن مرگ او نزدیک است
(بماند که عده ای گفتند مگر علی (ع) نماز هم می خواند ...)
برق شادی در چشم یتیمان موج می زد
و خوشحال منتظر بودند
برای رسیدن آن مرد گمنام
تا به او مژده دهند که دعایشان مستجاب شده در حق حاکمشان !!! 
اما هرچه انتظار می کشند او نمی آید
 
کم کم ، گوش به گوش این خبر می رسد که
آن غریبه ، آن مرد مهربان و گمنام
همبازی شبهایشان
آمین گوی دعاهایشان
آن یتیم نواز مهربان
کسی نبوده جز حاکم شهرشان
کسی نبوده جز مولایشان
کسی نبوده جز امیرالمومنین امام علی (ع) ....
 
خبر رسید که خوردن شیر برای مولا سفارش شده ...
 
از آن انتها بچه های یتیم هر کدام کاسه ای شیر به دست 
و با چشم های خیس و دلی شکسته و نادم رو به سوی خانه ی مولا روانه شدند
اما مگر دیگر فایده ای دارد .....
 
اما فکر کنم یتیمان حافظه ی قوی نداشتند
شاید هم یادشان رفت چهره های فزرندان مولا را به خاطر بسپارند
آخر وقتی چند سال بعد ٬ وقتی کاروان اهل بیت مولا اسیر برمی گردند به کوفه
به استقبال آنها می آیند اما اینبار نه با کاسه شیر
بلکه با پرتاب کردن سنگ به سوی .......
 
اما حاکم مهربان باز هم گمنام و غریب می ماند
امشب آری شب
همچون همسرش شبانه
و به دور از چشمان یتیمان
به خاک سپرده می شود .......



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

گاهى ... 

دلت "به راه" نیست!!

ولى "سر به راهى" ...

خودت را میزنى به "آن راه" و میروی!

و همه، 

چه خوش باورانه فکر میکنند ... .

که تــو ... 

روبراهى" ...💔

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
بنده ی خدا

بسمه تعالی

حدود دو ماه است که اینجا پستی نذاشته ام و نگفته ام چه گذشت بر من در این ایام ....

حتی خیلی از پست هایم را پاک کردم

برای محفوظ ماندن رازهایم بین خودم و خدایم ...


حتی همه ی دفترهای خاطراتم را هم نابود کردم

یاد گرفته ام باید خیلی از چیزها را در قلبم نگه دارم و آن را جار نزنم

و اگر دلم خیلی بگیرد می نویسم و وقتی ارام شدم آن را نابود می کنم ...

خدایا شکرت که دارمت

خدایا هرچقدر شکرت کنم کم است

بی نهایت شکرت پروردگارم ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۴
بنده ی خدا