دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

می نویسم از آنچه بر دلم می گذرد

دل نوشته

چه دردیست برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن ....



اینجا متروکه ای از قلب من است
چیزی دستگیرت نمی شود
پس وقتت را اینجا تلف نکن
و برو ....


و لطفا این وبلاگ را دنبال نکنید

پیام های کوتاه
  • ۲۵ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۱
    من !
آخرین مطالب

بسمه تعالی

خدا را چه دیدی ...

شاید " خدا " برایم اراده کرد

که زودتر از بقیه

بار سفر از این دنیا را ببندم ...

فقط امیدوارم آن روز

گر خدا خواست و رسید ...

حسرت به دلت نماند

که به خاطر آهنگ گذاشتن و رقصیدن

دوری مرا ز خود ترجیح دادی ....

 

قصدم ناراحت کردن نیست

اما چه کنم که دل زود می شکند و 

بغض مهمان این گلو می شود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۲:۴۲
بنده ی خدا

بسمه تعالی


تنهایی یعنی
گاهی مجبور میشی
به بازگو کردن تنهایی ات
اما باز هم چیزی از
تنهایی ات کم نمی شود
حتی حمله می کنی به سمت یار

به قصد شوخی
تا کمی با او بیشتر وقتت را بگذرانی
و از تنهایی ات کم کنی
اما باز هم محکوم به تنهایی هستی
و بیشتر از جسم
این دل است
که تنهاست ....
و وقتی سعی می کنی
به سمت یار بیشتر توجه کنی
تا کمتر شود تنهایی ات

اما رانده می شوی 
از درون حس می کنی بیشتر
شکستن و خورد شدن این دل را ...
اما هیچ کاری ازت برنمی آید ....
و قسمت سختترش
این است که بغض گلویت را می فشارد
اما
مجبوری به فرو خوردن این بغض سنگین ....
و باز هم سکوت و تنهایی .......

 

 

دل نوشت : الهی و ربی من لی غیرک .................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۰:۲۶
بنده ی خدا

بسمه تعالی

بیش از یک سال بود که سرخاکش

نتونسته بودم بشینم و گریه کنم ...

امروز کمی بیشتر اونجا بودیم و

و تونستم کمی در کنارش اشک بریزم ...

الحمدلله ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۰۰
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دیشب لباس مشکیم رو در آوردم

امشب هم دوتا از پارچه مشکی های خونه رو در آوردم

اما ...

اما پارچه مشکی که بزرگ روش نوشته "یا حسین" رو نتونستم دربیارم

یعنی دستِ دلم یاریم نداد...

به جاش

روبه روی اسم زیباش صندلیم رو گذاشتم 

و تو گوشیم هم روضه و ...

نشستم به گریه .........................

 

 

پ.ن : دلم شنیدن این جمله رو می خواد : 

تو توی این خونه داری زندگی می کنی و وقتی دلت می خواد این پرچم بمونه و برش نداری پس برندار و کاری به حرف دیگران که تو رو شاید افراطی بخونند نداشته باش .... مهم دل توست که با نگاه به اسم ارباب حالش خوب میشه .....

 

بعدا نوشتم : و چه سخت بود بعد از اینکه این پارچه را درآوردم ... وقتی داشتم مداحی گوش می دادم طبق عادت برگشتم به نامش نگاه کنم اما دیگر به جای پارچه مشکی یا حسین ، چشمانم به سفیدی دیوار خشک شد .......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

دوباره شروع ماه ربیع شد 

و شروع تبریک های ماه ربیع

ماه شادی !!!

و من باز دلم به این شادی پوزخند می زند ..😏

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۷
بنده ی خدا

بسمه تعالی

میدونی تنهایی و دست تنها بودن یعنی چی؟

گاهی اینجوری معنی پیدا می کنه که

یه سری کار مردونه تو خونه مونده

که از همسرت می خوای انجام بده

سرش شلوغه و فراموش میشه ...

دلت می گیره از درخواست به او

و بی جواب موندن درخواستت ...

می خواهی از برادر کمک بگیری

و می دونی برات انجام میده ...

اما یادت می یاد 

در کنارش باز تیکه می اندازه که

شوهرت نیستش .......

 

میدونم قصدش شوخی کردن با منه

اما ...

اما نمیدونه که :

"آدما شوخی شوخی حرفشون رو میزنند

اما دل ها جدی جدی می شکنه .... "

و همین منو منصرف می کنه از

درخواست کردن از او ....

و باز هم من می مانم و تنهایی

و سکوتی سخت و دلگیر

و باز هم تنهایی ....

 

دل نوشت : الهی و ربی من لی غیرک ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۰:۱۹
بنده ی خدا

بسمه تعالی

خوب است که مادرم نمی داند

که مدتیست من هم مثل او شده ام

خوشحالم که نمی داند وگرنه نگرانم می شود

که من هم مدتیست 

ریتم خوابم بهم خورده و 

گاهی فکر و خیال نمی گذارد

تا صبح بخوابم

و گاهی هم نمی فهمم چقدر 

از شب را مفید خوابیده ام 

و چقدرش در فکر و خیال بیدار مانده ام...

و صبح گاهی از این نامنظمی خواب 

کلافه می شوم .....

 

خوشحالم که نمی داند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۱
بنده ی خدا

بسمه تعالی

فقط خدا می داند که چقدر دلتنگت هستم ....

باورم نمی شود ...

چقدر ایام زود می گذرد ...

هشت سال از نبودنت در کنارم می گذرد ...

و امسال باز هم روز تولدت ،

جای خالی ات رنجم می داد ...

و اما ...

باز هم سکوت مهمان زبانم بود ....

 

 

چقدر زیباست برایم

سفت نگه داشتن چادرت

که مبادا حتی وقت خوردن 

از سرت بیفتد ....

عزیز دلم .... مادربزرگ مهربانم ....

دعایم کن

تو را به خدا

مثل همیشه 

برایم دعا کن که خیلی محتاجم .........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۸
بنده ی خدا

بسمه تعالی

زده ام به جاده خاکی....
صبح ها تا لنگ ظهر خواب
شب ها تنها بیدار و سردرگم
مقصد کجاست
نمی دانم
باز انگار وسط جاده گیر کرده ام
و راه درست را از نادرست گم کرده ام
به دنبال چراغ راهنمایی می گردم
تا به سوی آن بشتابم...
اما
اما پاهایم انگار توان دویدن را ندارد
مرا چه شده است
چرا توانی برای حرکت ندارم
خدایا نمی دانم
این بار امتحان است یا تنبیه
هرچه هست
خیلی سخت است
تحملش برای برای قلب من سنگین است
توانم را گرفته
خدایا کاری بکن
به فریادم برس
به فریادی که در درونم شعله ور است
و درونم را به آتش کشیده
اما فریاد زبانم شده سکوت ...
سکوتی بالاتر از فریاد
که دارد نفسم را می گیرد ...
گاهی احساس خفگی می کنم
و چه ظاهر آرام و خندانی دارم ....
گاهی با ناله ی دیگران
من هم ناله ای سر میدهم
اما این ناله ها کوتاه است
کوتاه است و حریف این شعله ی سوزان
درونم نمی شود...
خدایا هلم بده
به سوی خودت
من که از پا افتاده ام
توان حرکتش از من ساقط شده
تو مرا باز به سوی خودت
هل بده و
در آغوش پر ز رحمتت جایم بده
خدایا به داد فریاد این دلم برس....
《 فاغث یا غیاث المستغیثین 》

 

الهی و ربی من لی غیرک....😭😭😭😭

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۴
بنده ی خدا

بسمه تعالی

چند ماه است که دوباره نوشتن را کنار گذاشته ام

اما امشب دیگر طاقت نیاوردم ...

نه از غم ها و دل تنگی ها و دل گرفتگی ها نوشتم

نه از شادی ها و خوشی ها و اتفاقات جدید در زندگی ام ...

نه از هجمه هایی که مثل توده در ذهنم می پیچد

و احساس خفگی می کنم

و نه از شروع مرحله ی جدیدی در زندگی ام به نام "ازدواج"

اما گاهی مثل امشب دیگر طاقتم طاق می شود 

و رو می اورم به نوشتن

 که به فرموده ی مولایم امام صادق (ع) 

"نوشتن دل را آرام می کند."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۲
بنده ی خدا