جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ
تنهایی
بسمه تعالی
اولشه عادی می شه روزگارم بر دیگران ...
چندبار اول : تو چته ؟ چرا عوض شدی ؟ خوبی ؟ چرا چهره ات تو هم هست ؟؟؟ ....؟؟؟
بعد از چند وقت : عادی شدن حال و روزم بر دیگران
چندی بعد : فراموش شدن گذشته ها ...
چندی بعد هم دیگر می شوم غربیه ای در جمع ...
این رسم روزگار است و گله ای نیست
شاید اینگونه بهتر باشه ، حداقل کسی دلواپسم نمی شه
دیگه کسی ازم نمی پرسه که چرا غمگینم ...
نگو که این حرف ها را قبول نداری چون بارها امتحانشان را برایم پس داده اند ....
و من می روم باز هم به سوی پیله ی تنهایی خویش ...
پ.ن: تنهایم تنها اما خیالی نیست من با این تنهایی بزرگ شدم ........
۹۲/۱۱/۲۵