خواب های سرگردان من !
بسمه تعالی
می دانی وقتی می خوابم و بعد که بیدار می شوم به چی پی می برم ... تازه می فهمم چقدر افکارم پریشان است و حواسم به جاهای مختلفی پرت است ...
این قدر خواب های مختلف از اتفاقات روز یا چیزهایی که بهش فکر می کنم یا منتظرم اتفاق بیفتند می بینم که شاید آخر شب یادم بیفته که عه دیشب چنین خوابی هم علاوه بر بقیه خواب ها دیدم ...
از روسری سفید در شهادت پوشیدن ، از پرسیدن بابا از من که نمی خوای لباس مشکیت را دربیاری ، از صحبت سمیه با من ، صحبت کردن با الهام و خیلی چیزهای دیگر که الان ! در خاطرم نیست ....
امروز هم بعد از نماز صبح که خوابیدم یه آن صدای مادرم رو شنیدم که گفت خیلی گرمه دام خفه می شم بخاری رو خاموش کن و من هم پاشدم خاموش کردم و خوابیدم و صبح که بیدار شدم شکایت والدین از من که خیلی سردمون بود چرا بخاری رو خاموش کردی .... !!!
امیدی به بهبودی هست آیا .....