بسمه تعالی
چقدر قشنگ بود این بخش از رمانی که می خونمش ....
با گریه سر تکون دادم و گفتم:
همیشه دونستن چیزی، با قبول کردنش فرق داره ـ..
من میدونم یا شایدم بقیه رو گول میزدم که میدونم
اما هنوز نور تو قلبم روشن بود...
بسمه تعالی
چقدر قشنگ بود این بخش از رمانی که می خونمش ....
با گریه سر تکون دادم و گفتم:
همیشه دونستن چیزی، با قبول کردنش فرق داره ـ..
من میدونم یا شایدم بقیه رو گول میزدم که میدونم
اما هنوز نور تو قلبم روشن بود...